نقاشی با خودکار (جغد)
سلام.
نقاشی روی لباس برای اولین بار کشیدم راحت بود. 
_بگو :ش.... نه. بگو :ش ...ش... ش...
گفتگوی دختر پنج ساله ام و دکتر رو می بینم.
و به ناگاه، خیالات سالهای گذشته، افکارم را در خود غرق می کند...
من و فرهاد، هر دو ناشنوا بودیم و همدیگر رو دوست داشتیم و میخواستیم ازدواج کنیم. قبل از ازدواج رفتیم آزمایش ژنتیک. مشاور به مادر چیزی گفت.
مادر با اشاره ی دست، به ما فهماند که مشاور گفته: شما خواهر ناشنوا دارید
برادر همسرتون هم ناشنوا است.
به احتمال قوی، بچه تون ناشنوا بدنیا می آید...
این صحبت مشاور نا امید کننده بود.
دیگه نمیخوام بفهمم چه می گویند.
نمیخوام نا امید شوم.
ما با عشق ازدواج کردیم و بچه دار شدیم.
بعد از مدتی، متوجه شدیم؛ دخترمان "عسل" مشکل شنوایی داره. بعد از کلی دوندگی، سنجش شنوایی، جراحی کاشت حلزون، با موفقیت انجام شد و حالا، او میتونه در هفت سالگی به مدرسه عادی بره...
_بگو: ششش... ش...ش...
بعد از مناظره دخترم "عسل" و دکتر.
از مطب گفتار درمانی اومدم حیاط هوا بخورم... دیدم که خانم منشی کنار حوض، تو حیاط شیر آب را باز کرد تا دستهایش را بشوید...
با خودم گفتم: ((ش .... مثل شیر آب))
نویسنده :آسیه خلیلی


نگاهم گره خورد به نگاهی از جنس آسمان
که در دل چوبی قاب می درخشید
نگاهی زلال تر از دریا
در گلستان علم و معرفت
پروانههای بی صدا در اظرافش حلقه می زدند
و
ترانه ی شادی می سرودند
با عبور زدن جاده ی خاکی به سبزی می گرائید
و
شقایق ها دوباره می روئیدند
زنده رود زنده می شد
و
درختان بید مجنون تر از همیشه به رقص می آمدند
وقتی لبخندش به گل می نشست
در حسرت دیدارش می سوزم مثل شمعی در تاریکی شب
تقدیم به باغچه بان دل های ناشنوایان اصفهان
حسین گلبیدی
شاعر:آسیه خلیلی
با تشکر از سرکار خانم معصومه احمدپور و سرکار خانم عظیمه ایرانپور شعرم رو ویرایش کردند.
![]()
![]()