نقاشی با خودکار (جغد)

ویترای

نقاشی روی لباس

سلام. 

نقاشی روی لباس برای اولین بار کشیدم راحت بود. 

نقاشی با خودکار, گنجشک :-)

داستانک:کوشش  @

 

_بگو :ش.... نه. بگو :ش ...ش... ش...

گفتگوی دختر پنج ساله ام و دکتر رو می بینم.

و به ناگاه، خیالات سالهای گذشته، افکارم را در خود غرق می کند...

من و فرهاد، هر دو ناشنوا بودیم و همدیگر رو دوست داشتیم و میخواستیم ازدواج کنیم. قبل از ازدواج رفتیم آزمایش ژنتیک. مشاور به مادر چیزی گفت. 

مادر با اشاره ی دست، به ما فهماند که مشاور گفته: شما خواهر ناشنوا دارید

برادر همسرتون هم ناشنوا است.

به احتمال قوی، بچه تون ناشنوا بدنیا می آید... 

این صحبت مشاور نا امید کننده بود.

دیگه نمیخوام بفهمم چه می گویند. 

نمیخوام نا امید شوم.

 

 

ما با عشق ازدواج کردیم و بچه دار شدیم.

بعد از مدتی، متوجه شدیم؛ دخترمان "عسل" مشکل شنوایی داره. بعد از کلی دوندگی، سنجش شنوایی، جراحی کاشت حلزون، با موفقیت انجام شد و حالا، او میتونه در هفت سالگی به مدرسه عادی بره...

 

_بگو: ششش... ش...ش...

 

بعد از مناظره دخترم "عسل" و دکتر.

از مطب گفتار درمانی اومدم حیاط هوا بخورم... دیدم که خانم منشی کنار حوض، تو حیاط شیر آب را باز کرد تا دستهایش را بشوید...

 

با خودم گفتم: ((ش .... مثل شیر آب))

نویسنده :آسیه خلیلی

نقاشی روی سنگ(نصف چهره)

ynwnr1ea3gnblhs17w.jpg

تقدیم به آقای حسین گل بیدی (اولین معلم ناشنوایان استان اصفهان)

q3u3ttgf83ci6w33dobm.jpg

 

نگاهم گره خورد به نگاهی از جنس آسمان

 

که در دل چوبی قاب می درخشید

 

 

نگاهی زلال تر از دریا

 

در گلستان علم و معرفت

 

پروانههای بی صدا در اظرافش حلقه می زدند

 

و

ترانه ی شادی می سرودند

 

با عبور زدن جاده ی خاکی به سبزی می گرائید

 

و

شقایق ها دوباره می روئیدند

 

زنده رود زنده می شد

و

 

درختان بید مجنون تر از همیشه به رقص می آمدند

 

وقتی لبخندش به گل می نشست

 

 

در حسرت دیدارش می سوزم مثل شمعی در تاریکی شب

 

 

تقدیم به باغچه بان دل های ناشنوایان اصفهان حسین گلبیدی

 

شاعر:آسیه خلیلی

 

با تشکر از سرکار خانم معصومه احمدپور و سرکار خانم عظیمه ایرانپور شعرم رو ویرایش کردند.

چسب حرارتی و گواش (گل و گلدان)

 

نقاشی روی سنگ (ماهی)