#آن_روزها 
*******
در آرزوی داشتن نوه ناشنوا!
********
سالها پیش حکایت جالبی شنیدم و آن بدین قرار است: ناشنوای میان سالی در یکی از شهرستانها آرزوی داشتن نوهء ناشنوا را داشت! چرا؟چون او با همسر شنوا ازدواج کرده بود.اول دو نفر بودند و عشق و عاشقی بین او و همسر شنوایش بود.بعد سه نفر شدند.بچه شان هم شنوا بدنیا آمده بود. و برای ناشنوا مسئله ای نبود.چون بچه شیر خواره بود و همچنان بین او و زنش عشق و عاشقی وجود داشت. بعد بچه دوم بدنیا آمد و او هم شنوا بود. شدند چهار نفر. یعنی سه تا شنوا و یک ناشنوا و به هر حال ارتباط گفتاری زور زورکی ای بین او و زن و بچه هایش بر قرار بود. بعد بچه سوم بدنیا آمد و او هم شنوا بود.و خانواده شد پنج نفره. بعد بچه چهارم هم بدنیا آمد و خانواده شد شش نفره! پنج تا شنوا و یک ناشنوا! و زن باید می پخت و می شست و می روفت و خرید میکرد و شوهر ناشنوا هم باید سر کار میرفت و زحمت می کشید تا پول در بیاورد و خرج خانواده بزرگش کند. و دیگر آن عشق و عاشقی و عزیزم !عزیزم! و جانم!جانم! گفتنها و قربان صدقه هم رفتن زمان جوانی وجود نداشت. چون اینهمه جمعیت و همچنین ایام میانسالی فرصتی به عشق و عاشقی و با همدیگر مدام صحبت کردن و جوک گفتن و جوک شنیدن و عاشقانه بهم نگاه کردن نمی داد.بعد بچه ها بزرگ شدند و بعد ازدواج کردند. معلوم است همسران بچه ها هم شنوا بودند،یعنی عروسها و داماد ها شنوا بودند و بعد بچه های رئیس ناشنوای خانواده صاحب بچه های زیادی شدند به اسم نوه ها!و شخص ناشنوا که همسر و پدر و پدر بزرگ و پدر زن و پدر داماد بود، ناگهان دید که ای داد و بیداد!وقتیکه همه را یعنی بچه ها و عروسها و داماد ها و نوه ها را دعوت به ناهار یا شام میکند، همه با هم می گویند و می شنوند و می خندند و سرشان گرم است و او در سکوت کامل باید این جمعیت زیاد شنوا را نَظارِه کند و حَسرَت بدل شود که ای کاش اینهمه جمعیت گاهی ضمن صحبت کردن اقلا اشاره ای هم میکردند تا او هم بفهمد چه می گویند و چرا می خندند و چرا حَیرت میکنند و چرا دهانهایشان از وحشت باز میشود و...و....و این شخص ناشنوا در دلش آرزو میکرد ای کاش یکی از نوه ها ناشنوا می بود تا اقلا او بتواند با نوه ناشنوایش با زبان اشاره حرف بزند تا دچار فشار روحی و ناراحتی نشود و احساس تنهایی نکند. 
این داستان برای این گفته شده است که امروزه در بسیاری از شهرستانها و دهات ازدواج بین ناشنوا و شنوا زیاد شده و معلوم است بسیاری از ناشنواهای همسر و فرزند شنوا دار بعد ها چنین مشکلی پیدا خواهند کرد. چه باید کرد؟ بهتر است همسر شنوا خوب زبان اشاره را یاد بگیرد و به بچه هایش هم یاد بدهد تا با پدر ناشنوایشان هم با زبان اشاره صحبت کنند ، و حتی وقتیکه با مادر شنوایشان صحبت میکنند با اشاره صحبت کنند تا پدر ناشنوایشان هم بفهمد و بعد که آنها ازدواج میکنند به همسرانشان هم یاد بدهند وقتیکه پدر ناشنوا حضور دارد، گفتگوها با زبان اشاره باشد. بد نیست بدانید خیلی از ناشنواهایی که خانواده شنوا دارند بخاطر همین عدم ارتباط با خانواده شان از خانه و خانواده فرار میکنند و به میان دوستان ناشنوا میروند و ساعتها با آنها با زبان اشاره صحبت میکنند تا از فشار بی هم صحبتی نجات پیدا کنند. به قول حافظ شیرازی:
                               ً که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها ً
معنی شعر: عشق اول آسان بود ولی کم کم مشکلات و گرفتاریها بوجود آمد و عشق را از بین بُرد!
بنظر شما حافظ راست گفته یا نه؟
           
*******
https://telegram.me/deafaf